در مدح تاج الدين

غزلستان :: خاقانی :: قطعات

افزودن به مورد علاقه ها
دو گهر دان پيمبرى و کرم
زاده از کان کاينات بهم
هر دو را کوهسار مغز بشر
هر دو را افتاب نور قدم
ز آفرينش درخت انسى راست
بيخ پيغمبرى و شاخ کرم
دهر بيخ پيمبرى بگسست
شاخ رادى به تيغ کرد قلم
نه پيمبر بزاد از کيهان
نه نبى خود بزايد از عالم
بس که روز پيمبرى که گذشت
ندمد صبح رادمردى هم
حکم حق تا در نبوت بست
بست گردون در فتوت هم
نه نه گرچه پيمبرى شد ختم
راد مردى برفت باز عدم
کاشکارا چو روز مى بينى
آفتاب کرم در اوج همم
آفتاب کرم کجاست به رى
اهل همت کراست ز اهل عجم
سرورى دارد آنکه قالب جود
کند احيا چو عيسى مريم
گوهر تاج ملک، تاج الدين
کوست سردار گوهر آدم
حاسد خاک پاى او کعبه
تشنه آب دست او زمزم
کرمش چشمه سار مشرب خضر
قلمش سر بهاى خاتم جم
سر تيغ و زبانه قلمش
هست دندانه چو لب خاتم
به خدائى که در خدائى او
هيچ گونه ريا نمى بينم
که مرا بى لقاى مجلس تو
زندگانى روا نمى بينم
خواجه بر من در نيک دربست
چکنم لب به بدى نگشايم
نيک بد گفتن من پيشه گرفت
تا به بد گفتن او پيش آيم
حاش لله که به بد گفتن کس
من سگ جان لب پاک آلايم
هرچه او بيشترم بنکوهد
من از آن بيشترش بستايم
او بدى گويد و او را شايد
من نکو گويم و آن را شايم
او به من جوهر خود بنموده است
من بدو گوهر خود بنمايم
از عزيزان سؤال دل کردم
هيچ شافى جواب نشنيدم
جز دو حرف نبشته صورت دل
معنى دل به خواب نشنيدم
ديدم آرى هزار جنس طلب
ليک يک جنس ياب نشنيدم
کشت اميد زرد ديدم ليک
وعده فتح باب نشنيدم
يک خروش خروس صبح کرم
زين خراس خراب نشنيدم
عشوه صبح کاذب است کز او
خبر آفتاب نشنيدم
هرچه جستم ز سفله صدق سحاب
جز دروغ سراب نشنيدم
خنجر برق و کوس رعد بسى است
جوش جيش سحاب نشنيدم
همه عالم گرفت ننگ نفاق
نام اخلاص ناب نشنيدم
همه مردم دروغ زن ديدم
راست از هيچ باب نشنيدم
سيبوى گفت من به معنى نحو
يک خطا در خطاب نشنيدم
من به معنى صدق مى گويم
که ز يک کس صواب نشنيدم
جوى اميد رفت خاقانى
ليک ازو بانگ آب نشنيدم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید