در مرثيه اهل بيت خود

غزلستان :: خاقانی :: قطعات

افزودن به مورد علاقه ها
دل درد زده است از غم زنهار نگه دارش
کو ميوه دل بارى بر بار نگه دارش
گفتى که به درد دل صبر است طبيب اما
امروز طبيبت شد بيمار نگه دارش
اى صبر توئى دانم پروانه کار دل
دل شيفته پروانه است از نار نگه دارش
اى ديده نه سيل خون فردات به کار آيد
خون از رگ جان امشب مگذار، نگه دارش
آن تازه گل ما را هنگام وداع آمد
زان پيش که بگذارد گلزار نگه دارش
شب بيست و سيم رفته است از چارده ماه ما
شب هاى وداع است اين زنهار نگه دارش
تا عمر دمى مانده است از يار بنگريزد
گر عمر شود گو شو، کو يار نگه دارش
چون شيشه دلى دارم در پاى جهان مفکن
نارنج به سنگستان مسپار نگه دارش
خار است همه عالم و تو آبله بر چشمى
چون آبله دارد چشم از خار نگه دارش
هان اى دل خاقانى بس خوش نفسى دارى
از عمر همين مانده است آثار نگه دارش
شروانت که مار آمد بى رنج رها کردى
تبريز که گنج آمد بى مار نگه دارش
روز عمر آمد به پيشين اى دريغ
کار بر نامد به آئين اى دريغ
سينه چون صبح پسين خواهم دريد
کآفتاب آمد به پيشين اى دريغ
سخت نوميدم ز اميد بهى
درد نوميدى من بين اى دريغ
غصه بى طالعى بين کز فلک
درد هست و نيست تسکين اى دريغ
آب رويم رفت و زير آب چشم
روى چون آب است پرچين اى دريغ
چرخ را جمشيد و افريدون نماند
کز من مسکين کشد کين اى دريغ
آسمان نطع مرادم برفشاند
نه شهش ماند و نه فرزين اى دريغ
صاعقه بربام عمر من گذشت
نه درش ماند و نه پرچين اى دريغ
از دهان دين برآمد آه آه
چون فرو شد ناصر دين اى دريغ
مرغزار جان طلب خاقانيا
کآخور گيتى است سنگين اى دريغ
تا به خط شط ارجيش درنگ است مرا
بحر ارجيش ز طبعم صدف افزود صدف
بحر ارجيش فزود از قدم من آنسانک
برج برجيس ز يونس شرف افزود شرف
صدت فى بغداد ظبيا قد الف
صدغه جيم و ذا قد الف
سر بيندازم به دستار از پيش
غاشيه سوداش دارم بر کتف
هل عشقتم نار اصحال الهوى
طارق الدنيا و ذا لا ياتلف
من شدم عاشق بر آن خورشيد روى
کابروان دارد هلال منخسف
لاتلومونى ولوموا نفسکم
انما المعشوق فينا مختلف
کعبه خاقانى اکنون روى است
کعبه را مى زمزم و بت معتکف
باز به ميدان ما فوج بلا بسته صف
پاى فلک در ميان رسم امان بر طرف
خرقه شکافان ذوق بى دف و نى در سماع
جبه فشانان شيد تابع قانون دف
جان قديم اشتها مانده همان ناشتا
وين تن حادث غذا معدن آب و علف
چيدم و ديدم تمام آبى و تابى نداشت
ميوه اين چار باغ گوهر اين نه صدف
گفتيم اى خود فروش خود چه متاعى بگو
گر بخرى شب چراغ گر بفروشى خزف
بشنو و بوکن اگر گوشى و مغزيت هست
زمزمه لو کشف لخلخه من عرف
رهرو خاقانيا دورى منزل مبين
رو که مدد مى کند همت شاه نجف



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید