در مدح منوچهر شروان شاه و شکايت اخستان شاه

غزلستان :: خاقانی :: قطعات

افزودن به مورد علاقه ها
در عجم کيست کو چو طفل عرب
طوق تو در گلو نمى دارد
همتت در جهان نمى گنجد
هفت دريا سبو نمى دارد
آفتابى است تيغ تو که غروب
جز به مغز عدو نمى دارد
آنکه فيض دو دست تو بشنيد
چارجوى از دو سو نمى دارد
گو تيمم به خاک ميکن از آنک
ز آب حيوان وضو نمى دارد
راى تو چون سپهر تو بر توست
رخنه در هيچ تو نمى دارد
کسرى از شرم لعل خاتم تو
خاتم الا سرو نمى دارد
بى نسيم رضايت روضه عمر
سر نشو و نمو نمى دارد
بى قبول هوات قالب عقل
قبله از لات و هو نمى دارد
بخت سوى تو نامه اى ننوشت
که رقم عبده نمى دارد
تو على همتى و عالى تو
زيورى جز علو نمى دارد
کافرم کافر ار به خدمت تو
دل من آرزو نمى دارد
ليکن از روى طعنه خسمان
آمدن هيچ رو نمى دارد
غصه ها هست در دلم که زبان
زهره بازگو نمى دارد
خلفت را که چشم بد مرساد
حرمت من نکو نمى دارد
آب رويم ببرد بر سر زخم
زخمه کين فرو نمى دارد
روى جرم نکرده را کرمش
در نقاب عفو نمى دارد
جامه جاه من دريد چنانک
دل اميد رفو نمى دارد
حرمت بيست ساله خدمت من
تو نگهدار کو نمى دارد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید