در مرثيه خواجه ناصر الدين ابراهيم عارف گنجه اى

غزلستان :: خاقانی :: قطعات

افزودن به مورد علاقه ها
خاقانيا عروس صفا را به دست فقر
هر هفت کن که هفت تنان در رسيده اند
در وجد و حال بين چو کبوتر زنند چرخ
بازان کز آشيان طريق پريده اند
همچون گوزن هوى برآورده در سماع
شيران کز آتش شب شبهت رميده اند
سلطان دلان به عرش براهيم بنده وار
از بهر آب دست سراب قد خميده اند
بر نام او به سنت همنام او همه
مرغان نفس را ز درون سر بريده اند
خضر ارچه حاضر است نيارد نهاد دست
بر خرقه هاى او که ز نور آفريده اند
پيران هفت چرخ به معلوم هشت خلد
يک ژنده دوتائى او را خريده اند
از بهر پاره پير فلک را به دست صبح
دلق هزار ميخ ز سر برکشيده اند
واينک پى موافقت صف صوفيان
صوف سپيد بر تن مشرق دريده اند
در مشرق آفتاب چنان جامه خرقه کرد
کآواز خرق جامه به مغرب شنيده اند
تا گنجه را ز خاک براهيم کعبه اى است
مردان کعبه گنجه نشينى گزيده اند
من ديده ام که حد مقامات او کجاست
آنان نديده اند که کوتاه ديده اند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید