در مدح رکن الدين محمدبن عبد الرحمن طغان يزک

غزلستان :: خاقانی :: قطعات

افزودن به مورد علاقه ها
مير کشور گشاى رکن الدين
که درش ديو را شهاب کند
حرز امت محمد آنکه ز حلم
کنيتش دهر بوتراب کند
فخر آل طغان يزک که فلک
فلک الدولتش خطاب کند
خيمه دولتش بر آن زد چرخ
که ز حبل اللهش طناب کند
آتش تيغ صرصر انگيزش
زهره بوقبيس آب کند
عکس راى سماک پيرايش
قلب را کيمياى ناب کند
بخت بيدار خواب ديده او
فتنه را شير مست خواب کند
رنگ تيغش ميان خون عدو
صوفيى دان که کار آب کند
گر جهان حصن هاى دوشيزه
عقد بندد بر او صواب کند
که عجوز جهان سپيد سرى است
کز سر کلک او خضاب کند
نوک منقار کبک را عدلش
گاز ناخن بر عقاب کند
آفتاب از کفش به تب لرزه است
کانجم جود فتح باب کند
چون به تب لرزه آفتاب در است
عرق سرد چون سحاب کند
آفتاب ار ز خاک زر سازد
بختش از خاک آفتاب کند
به سخن در خراب گنج نهد
به سخا گنج را خراب کند
دهر چندان مناقبش داند
که به دست چپش حساب کند
گرچه وهنى رسيد از ايامش
زودش ايام کامياب کند
کوه چون سر سپيد گشت از برف
چرخ زلفش بنفشه تاب کند
گنج اخلاص داشت خاقانى
زان گهر ريز آن جناب کند
هر سحر گويمش دعاى به خير
ايزد ارجو که مستجاب کند
در غربت اگر ز درد دل نالم
هم ناله من پزشک من باشد
واندر تب اگر مزورى سازم
اشکم تر من تمشک من باشد
گويم همه روز مغز پالايم
و آن را که شنود رشک من باشد
وانگاه پى مغز خشک پالوده
پالوده من سرشک من باشد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید