در مدح پهلوان جهان

غزلستان :: خاقانی :: قطعات

افزودن به مورد علاقه ها
سلام من که رساند به پهلوان جهان
جز آفتاب که چون من درم خريده اوست
صبا کبوتر اين نامه شد بدان درگاه
که صورت کرم امروز آفريده اوست
فلک چو طفل عرب طوق دار شد ز هلال
که چون غلام حبش داغ برکشيده اوست
سخاش نور نخستين شناس و صور پسين
که جان به قالب اميد در دميده اوست
ز زعفران رخ ظالمان کند گه عدل
حنوط جيفه ظلمى که سر بريده اوست
ششم عروس فلک را اميد دامادى
ز بخت بالغ بيدار خواب ديده اوست
شنيده اند ز من صفدران به حفظ الغيب
ثناى او که صف بخل بر دريده اوست
به پيش کارى مهرش همه تنم کمر است
بسان بند دواتى که پيش ديده اوست
ولى دل از سر سرسام غم به فرقت او
زبان سياه تر از کلک سر کفيده اوست
چه گويم از صفت آرزو که قصه حال
نگفته من به زبان از دلم شنيده اوست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید