شماره ٢٤٣: در مانده ام به درد دل بى علاج خويش

غزلستان :: وحشی بافقی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
در مانده ام به درد دل بى علاج خويش
و ز بد مزاجى دل کودک مزاج خويش
مهر خزانه يافت دل و جان و هر چه بود
جويد هنوز ازين ده ويران خراج خويش
جان را مگر به مشعله دل برون برم
زين روزهاى تيره و شبهاى داج خويش
فرهاد را که بگذرد از سر چه نسبت است
با آنکه مشکل است بر او ترک تاج خويش
عذب فرات گو دگرى خور که ما خوشيم
با آب شور ديده و تلخ اجاج خويش
اى صاحب متاع صباحت تلطفى
کاورده عاجزى به درت احتياج خويش
وحشى رواج نيست سخن را ، زبان به بند
تا چند دعوى از سخن بى رواج خويش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید