شماره ٢٤٢: کرديم نامزد به تو نابود و بود خويش

غزلستان :: وحشی بافقی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
کرديم نامزد به تو نابود و بود خويش
گشتيم هيچکاره ملک وجود خويش
غماز در کمين گهرهاى راز بود
قفلى زديم بر در گفت و شنود خويش
من بودم و نمودى و باقى خيال تو
رفتم که پرده اى بکشم بر نمود خويش
يک وعده خواهم از تو که گردم در انتظار
حاکم تويى در آمدن دير و زود خويش
از چشم من به خود نگر و منع کن مرا
بى اختيار اگر نشوى در سجود خويش
گو جان و سر برو، غرض ما رضاى تست
حاشا که ما زيان تو خواهيم و سود خويش
بزم نشاط يار کجا وين فغان زار
وحشى نواى مجلس غم کن سرود خويش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید