شماره ١٥٢: يک ره سؤال کن گنه بى گناه خود

غزلستان :: وحشی بافقی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
يک ره سؤال کن گنه بى گناه خود
زين چشم پر تغافل اندک گناه خود
زان نيمه شب بترس که در تازد از جگر
تاکى عنان کشيده توان داشت آه خود
داديم جان به راه تو ظالم چه مى کنى
سر داده اى چه فتنه چشم سياه خود
بردى دل مرا و به حرمان بسوختى
او خود چه کرده بود بداند گناه خود
درد سرت مباد ز فرياد دادخواه
گو داد مى زنيد تو ميران به راه خود
زان عهد ياد باد کز آسيب زهر چشم
مى داشت نوشخند توام در پناه خود
من صيد ديگرى نشوم وحشى توام
اما تو هم برون مرو از صيدگاه خود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید