وله طاب الله ثراه

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
اى صوفى سرد نارسيده
چون پير شدى جهان نديده؟
گفتى که: مريد پرورم من
آه از سخن نپروريده!
تو عام خرى و عاميان خر
ايشان زتو خرخرى خريده
ببريده ز علم و بهر جاهى
با يک دو سه جاهل آرميده
بر راه منافقى دو، چون خود
صد دام نفاق گستريده
گه ناله دور از آتش دل
گه گريه بى سرشک ديده
پشتت به نماز اگر شود خم
آن هم به ريا شود خميده
گفتى که : شراب شوم باشد
وآن کس که شراب را مزيده
اين خود گويي، ولى به خلوت
هم درد خورى و هم چکيده
تا کى گويى : فلان چنين گفت؟
اخبار ز ديده کن، ز ديده
تو راه بري، اگر بدانى
نه راهبري، نه ره بريده
از پرده برون نيامدى هيچ
وانگاه چه پرده ها دريده
آن سينه، که جاى شوق باشد
او را تو بنان در آگنيده
در خانه مردمان، ز شهوت
هم چشمت و هم دهان خزيده
چون خرمگسان بخورده در دم
هر شهد که صد مگس بريده
خرماى حرام ظالمان را
در شب چره چون مويز چيده
برکنده ز هر تنى قبا، ليک
هم بر تن خويشتن تنيده
خامى تو به شاخ بر، ولى ما
افتاده چو ميوه رسيده
تو منصب مهترى گرفته
ما رندى و عاشقى گزيده
تو صفه زرق درگشاده
ما صافى عشق درکشيده
من نوش سخن بر تو برده
وز نيش تو عقربم گزيده
چون درفتد اين عنان به دستت؟
در هيچ رکاب نادويده
اى کبر تو خارهاى هستى
در سينه نيستان خليده
چندان که تو آب خورده باشى
ما شربت خون دل چشيده
فردا بينى ترنج برجاى
وانگاه تو دست خود بريده
تو در پى صيد ديگرانى
وآن صيد، که داشتي، رميده
چون پيش قفس رسى بدانى :
کان مرغ بجاست، يا پريده؟
اين حق بشنو ز من، که اين هست
حق گفته و اوحدى شنيده



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید