له فى المناجات

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
راه گم کردم، چه باشد گر به راه آرى مرا؟
رحمتى بر من کنى وندر پناه آرى مرا؟
مى نهد هر ساعتى بر خاطرم بارى چو کوه
خوف آن ساعت که با روى چو کاه آرى مرا
راه باريکست و شب تاريک، پيش خود مگر
با فروغ نور آن روى چوماه آرى مرا
رحمتى داري، که بر ذرات عالم تافتست
با چنان رحمت عجب گر در گناه آرى مرا
شد جهان در چشم من چون چاه تاريک از فزع
چشم آن دارم که بر بالاى چاه آرى مرا
دفتر کردارم آن ساعت که گويي: بازکن
از خجالت پيش خود در آه آه آرى مرا
من که چون جوزا نمى بندم کمر در بندگى
کى چو خورشيد منور در کلاه آرى مرا؟
اسب خيرم لاغرست و خنجر کردار کند
آن نمى ارزم که در قلب سپاه آرى مرا؟
لاف يکتايى زدم چندان، که زير بار عجب
بيم آنستم که با پشت دو تاه آرى مرا
هر زمان از شرم تقصيرى که کردم در عمل
همچو کشتى ز آب چشم اندر شناه آرى مرا
خاطرم تيره است و تدبيرم کژ و کارم تباه
با چنين سرمايه کى در پيشگاه آرى مرا؟
گر حديث من به قدر جرم من خواهى نوشت
همچو روى نامه با روى سياه آرى مرا
بندگى گرزين نمط باشد که کردم، اوحدى
آه از آن ساعت که پيش تخت شاه آرى مرا!



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید