شماره ١٤٤: مژه خواباندم و دلرا بجمعيت علم کردم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
مژه خواباندم و دلرا بجمعيت علم کردم
تماشا پر گرانى داشت بر دوشى که خم کردم
زدور ساغر امکان زدم فال فراموشى
بر اعداد خيال اين حلقه صفرى بود کم کردم
بخواب زندگى ديدم سياهى کم نميگردد
زتشويش نفس چون صافى از آينه رم کردم
دبستان خيالم داشت سرمشق تماشايت
نوشتم نسخه رنگى که شاخ گل قلم کردم
در آن دعوت که بودى منتى بيرون زد از خوانش
غذاى همت از الوان نعمتها قسم کردم
طمع را هم بحال اين خسيسان رحم مى آيد
گرفتم ماهى ئى را پوست کندم بيدرم کردم
زمن ميخواست سعى نارسا احرام تسليمى
چو اشک از سر براه انداختن ساز قدم کردم
بقدر وحشتم قطع تعلق داشت آسانى
زهر جيبى که در دامن زدم تيغ دودم کردم
چه مقدار آنسوى تحقيق پر ميزد شرار من
که هستى شمع را هم کشت تا سير عدم کردم
کسى نگرفت از بخت سيه داد سپند من
طپيدم سوختم تا سرمه گشتن ناله هم کردم
ندامت برد از آينه ام زنگ هوس (بيدل)
بسودنهاى دست اين صفحه را پاک از رقم کردم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید