شماره ١٢٤: گر چراغ از نفس سوخته بر ميکردم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
گر چراغ از نفس سوخته بر ميکردم
شب هنگامه تشويش سحر ميکردم
آرزودر غم نامحرمى فرصت سوخت
کاشکى سير گريبان شرر ميکردم
گرد اوهام رهائى نشکستم هيهات
تا قفس را نفسى بالش پر ميکردم
ياد آن دولت بيدار که در خواب عدم
چشم نگشوده بر آنجلوه نظر ميکردم
زان تبسم که حيا زير لبش پنهان داشت
چه شناها که نه در موج گهر ميکدرم
آه بيدردئى فرصت نپسنديد از من
آنقدر جهد که خونى بجگر ميکردم
فطرت از جوهر تنزيه که در طبع من است
آب ميشد اگر اظهار هنر ميکردم
اين بنائى که جهان خمزده پستى اوست
نردبان داشت اگر زير و زبر ميکردم
امشبم ناله دل اشک فشان پرميزد
چقدر حل معماى شرر ميکردم
قدم سعى بجائى نرساندم (بيدل)
کاش چشمى بنمى آبله تر ميکردم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید