شماره ١١٧: کام از جهان گرفتم و ناکام هم شدم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
کام از جهان گرفتم و ناکام هم شدم
آغاز چيست محرم انجام هم شدم
ياد نگاه او بچه کيفيتم بسوخت
عمرى چراغ خلوت بادام هم شدم
پاس جدائيم چه کمى داشت اى فلک
کامروز نااميد زپيغام هم شدم
در عالمى که نقش نگين بال وحشتست
پايم بسنگ آمد اگر نام هم شدم
صد لغزشم زضعف بدوش طپش کشيد
چون اشک اگر مسافر يک کام هم شدم
جز عبرتم زد هر چه بايد شکار کرد
گيرم بسعى حلقه شدن دام هم شدم
گوش جهان قلمرو اقبال ناله نيست
بيهوده داغ خجلت ابرام هم شدم
چون موى چينى از اثر طالعم مپرس
صبحم نفس گداخت اگر شام هم شدم
آخر در انتظار تو خاکم بباد رفت
يعنى غبار خاطر ايام هم شدم
چون گل مگر بگردش رنگ التجا برم
کز دور بى نصيبم اگر جام هم شدم
يکعمر زندگى بتوهم خيال پخت
آخر زشرم سوختم و خام هم شدم
بايد ادا نمود حق زندگى بمرگ
زين يکنفس بگردن خود وام هم شدم
خجلت دليل شهرت عنقاى کس مباد
چيزى نشان ندادم و بدنام هم شدم
(بيدل) چو سايه محو زخود رفتنم هنوز
وحشت بجاست گر همه آرام هم شدم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید