شماره ١٠٧: فسردن نيست ممکن دست بردارد زپهلويم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
فسردن نيست ممکن دست بردارد زپهلويم
رگ خوابست چون مخمل زغفلت هر سر مويم
برنگ پرتو خورشيد عالم را بزر گيرم
اگر ميل پرافشانى نمايد رنگ از رويم
ورق گردانده است از معنى تحقيق لفظ من
بياض نسخه عبرت سواد چشم آهويم
من و نشو و نماى سرکشى حاشا معاذالله
نهال جاده ام يکسجده هموار ميرويم
زبان لاف هم در مفلسى ها بسته ميگردد
تهى دستى درين ويرانه کرد آخر دعاگويم
درين گلشن بغير از انفعالم نيست سامانى
گل چشمم همين عيبى است گر رنگست و گر بويم
بخواب نيستى موج دگر ميزد غبار من
باين آوارگى يارب که گردانيد پهلويم
ندارد چاره از دريا شگافى طالب گوهر
دلى گم کرده ام در عالم اسباب ميجويم
زطاق چين ابروى که افتادم نميدانم
که گل کرده است هر چينى شکست از هر بن بويم
ضعيفى ننگ تغيير وفايم برنميدارد
چو نقش جبهه خود با دو عالم سجده يکرويم
بضاعت نيست جز تسليم در بار نياز من
محبت کرد ايجاد از خميدنهاى ابرويم
مرا سنجيدگى ايمن زتشويش هوس دارد
زدام بال و پر فارغ چو شاهين ترازويم
زافسون شرر پروازى من ناله درگيرد
زبان شمعم و حرف پر پروانه مى گويم
ضعيفم آنقدر (بيدل) که با صد شعله بيتابى
نچيند تا ابد دامن شکست رنگ در رويم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید