شماره ٩٧: عمريست بصحراى طلب عجز درائيم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
عمريست بصحراى طلب عجز درائيم
چون اشک روانيم و همان آبله پائيم
از حيرت قانون نفس هيچ مپرسيد
در رشته سازى که نداريم صدائيم
تحقيق در آينه ما شبهه فروشست
از بسکه سرابيم چنين دورنمائيم
چون نخل علاج هوس ما نتوان کرد
چندانکه رود پاى بگل سر بهوائيم
بى ساز دوئى جلوه تحقيق نهان بود
امروز در آينه نمودند که مائيم
از خويش برون نيست چو گردون سفر ما
سرگشته شوقيم مپرسيد کجائيم
وسعتکده عالم حيرت اگر اينست
از خانه آينه محالست برآئيم
شور دو جهان آينه دار نفس ماست
نى فتنه نه طوفان نه قيامت چه بلائيم
پرواز سعادت چه قدر سرخوش ناز است
عالم قفس ظلمت و ما بال همائيم
دريا نتوان در گره قطره نمودن
اى ساده دلان ما هم ازين آينه هائيم
(بيدل) نه نشانى زيقين راه نبرديم
شرمنده تر از کجروى تير خطائيم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید