شماره ٨٧: صورت خود زتو نشناخته ام

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
صورت خود زتو نشناخته ام
اينقدر آينه پرداخته ام
گر فروغيست درين تيره بساط
رنگ شمعيست که من باخته ام
رم آهو بغبارم نرسد
در قفاى نگهى تاخته ام
دورى يار و صبورى ستم است
آبم از شرم که نگداخته ام
داغ تحقيق بتقليدم سوخت
کاش پروانه شود فاخته ام
برده ام بر فلک افسانه لاف
صبح خيز از نفس ساخته ام
شرم حيرت مژه خراباندن داشت
تيغها سر بنيادم آخته ام
فرصت ناز حباب آنهمه نيست
سر به بى گردنى افراخته ام
هستى از خويش گذشتن دارد
يکدو دم با سر پل ساخته ام
(بيدل) اين بار که بر دوش من است
مژه تا خم شود انداخته ام



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید