شماره ٧٧: شکوه اسباب چند دل برميدن دهيم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
شکوه اسباب چند دل برميدن دهيم
دامن اگر شد بلند گريه بچيدن دهيم
درد سر ما و من سخت مکرر شده است
حرف فراموشى ئى باد شنيدن دهيم
عبرت اين انجمن خورد سر پاى ما
شمع صفت تا کجا لب بگزيدن دهيم
غفلت سرشار خلق نيست کفيل شعور
چشمى اگر واشود مژده ديدن دهيم
عبرت پيرى شکست شيشه گردن کشى
حوصله را بعد از اين جام خميدن دهيم
هيچکس ازباغ دهر صرفه بر جهد نيست
بى ثمرى را مگر حکم رسيدن دهيم
ريشه ما ميدود هرزه بباغ خيال
آبله کوتا دمى گل بدميدن دهيم
مزرع بيحاصلان وقف حيا پروريست
دانه کجا تا بحصر رخصت چيدن دهيم
مايه همين عبرتست در گره اشک و آه
آنچه زما واکند مزد کشيدن دهيم
بسمل اين مشهديم فرصت ديگر کجاست
يکدونفس مهلت ست داد طپيدن دهيم
زحمت مژگان کشد اشک جهان تازچند
کاش بپائى رسد سربدويدن دهيم
شور طلب همچو شمع قطع نگردد زما
پا کند ايجاد اگر سر ببريدن دهيم
سير خودش باعثى است کاش بدل رو کند
حسن تغافل اداست آينه ديدن دهيم
گر همه تن لب شويم جرأت گفتار کو
قاصد ما (بيدلست) خط بدريدن دهيم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید