شماره ٣٤: زسوداى چشم تو تا کام گيرم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
زسوداى چشم تو تا کام گيرم
دو عالم فروشم دو بادام گيرم
شهبد وفايم زراحت جدايم
نه مردم بذوقى که آرام گيرم
سيه مست شهرت نيم ورنه منهم
چو نقش نگين صبح در شام گيرم
زبس همتم ننگ تزوير دارد
محالست اگر دانه در دام گيرم
چنين کز طلب بى نياز است طبعم
گدا گر شوم ترک ابرام گيرم
چو شبنم چه لافم بسامان هستى
مگر از عرق صورتى وام گيرم
درين انجمن مشرب غنچه دارم
زنم شيشه بر سنگ تا جام گيرم
زمانى شود خواب عيشم ميسر
که چون نقش پا سايه بر بام گيرم
کمند نفس حرص صباد عنقاست
باين نارسائى مگر نام گيرم
جهان نيست جز اعتبار من و تو
تو تحقيق دان گر من اوهام گيرم
تجاهل سر و برگ هستى است (بيدل)
همه گر وصالست پيغام گيرم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید