شماره ٢٢: زبس لبريز حسرت دارد امشب شوق ديدارم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
زبس لبريز حسرت دارد امشب شوق ديدارم
چکد آينه ها بر خاک اگر مژگان بيفشارم
تغافل زين شبستان نيست بى عبرت چراغانى
مژه خوابيدنى دارد بچندين چشم بيدارم
بناى نقش پايم در زمين نارسائيها
بدوش سايه هم نتوان رساندن دست ديوارم
غبار عالم کثرت نفس دزديدنى دارد
وگرنه همچو بو از اختلاط رنگ بيزارم
زبان حالم از انصاف عدزناله مخيواهه
گران جان تر زچندين کوهم و دل ميکشد بارم
ضعيفى شوخى نشو و نمايم برنميدارد
مگر از روى بستر ناله خيزد جاى بيمارم
چو خاشاکم نگاهى در رگ خواب آشيان دارد
خدايا آتشين روئى کند يکچشم بيدارم
مگر آهى کند گل تا به پرواز آيدم رنگى
که چون شمع از ضعيفى رنگ دزديده است منقارم
وفا سررشته اش صد عقد الفت در کمين دارد
زبس درهم گسستم سبحه پيدا کرد زنارم
جنون صبحم از آشفتگيهايم مشو غافل
جهانى را زسر واميتوان کردن بدستارم
زشرم عيب خود چشم از هنر برداشتم (بيدل)
بدرد خار پاداغست چون طاوس گلزارم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید