شماره ١٧: زبس صرف ادب پيمائى عجز است احوالم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
زبس صرف ادب پيمائى عجز است احوالم
برنگ خامه لغزشهاى مژگان کرده پامالم
کف خاکم غبار است آبروى دستگاه من
بطوفان ميروم تا گل کند آثار اقبالم
نظرها محرم نشو و نماى من نمى باشد
نهال ناله ام آنسوى عرض رنگ ميبالم
همان بهتر که پيش از خاک گشتن بى نشان باشم
دماغ شهرت عنقا ندارد ريزش بالم
برنگى آب ميگردم زشرم خودنمائيها
که سيلابى کند در خانه آينه تمثالم
چو گل تا زين چمن دورى بکام ساغرم خندد
بزير خاک بايد رنگها گرداند يکسالم
دلى کو تا بدرد آيد زعجز مدعاى من
نفس شور قيامت ميکند انشا و من لالم
زاوضاعم چه ميپرسى زاطوارم چه ميخواهى
بحسرت ميطپم جان ميکنم اين است اعمال
زتأثير فسونهاى محبت نيستم غافل
بگوشم ميرسد آوازها چندانکه مينالم
شرار کاغذم عمريست بال افشاند و عنقا شد
تمنا همچنان پرواز مى بيزد بغربالم
زسازم چون نفس غير از طپش صورت نمى بندد
چه امکان دارد آسودن دل افتاده است دنبالم
ندامت توام آگاهيم گل ميکند (بيدل)
چو مژگان دست بر هم سوده ام تا چشم ميمالم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید