شماره ٢٣٤: کس طاقت آن لمعه رخسار ندارد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
کس طاقت آن لمعه رخسار ندارد
آئينه همين است که دلدار ندارد
سحر است چگويم که شود باور فطرت
من کارگه اويم و او کار ندارد
گرداندن اوراق نفس درس محال است
موج آئينه پردازى تکرار ندارد
آئينه زتمثال خس و خار مبراست
دل بار جهان مى کشد و عار ندارد
چون نقش قدم برسر ما منت کس نيست
اين خواب عدم سايه ديوار ندارد
پيچيده در و دشت زبس لغزش رفتار
تا موج گهر جاده هموار ندارد
اقبال دنائت نسبان خصم بلنديست
غير از سر خويش آبله دستار ندارد
چون لاله دو روزى بهمين داغ بسازيد
گل در چمن رنگ وفا بار ندارد
شب رفت و سحر شد بچه افسانه توان ساخت
فرصت نفس ساخته بسيار ندارد
(بيدل) بعيوب خود اگر کم رسى اولى است
زان آئينه بگريز که زنگار ندارد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید