شماره ١٨٥: غرور ناز تو تهمت کش ادا نشود

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
غرور ناز تو تهمت کش ادا نشود
بهيچ رنگ مى جامت آشنا نشود
طرف اگر همه شوقست ننگ يکتائيست
شکستم آينه تا جلوه بى صفا نشود
به گلشنى که شهيدان شوق بيدادند
جفاست بر گل زخمى که خون بها نشود
براستى قدمى کر زنى چو تيرنگاه
بهر نشان که توجه کنى خطا نشود
زفيض رتبه عجز طلب چه امکانست
که نقش پابره او جبين نما نشود
خموشيم بکماليست کز هجوم شکست
صدا چو رنگ زميناى من جدا نشود
اميد صندل دردسر هوسها نيست
مباد دست تو با سودن آشنا نشود
اگر بساز نفس تا ابد زنى ناخن
جز آن گره که درين رشته نيست وانشود
بهستى آنهمه رنگ اثر نباخته ايم
که هر که خاک شود گل فروش ما نشود
بناى وحشت ما کيست تا کند تعمير
بآن غبار که پامال نقش پا نشود
اميد عافيتى هست در نظر (بيدل)
شکست رنگ مباد اگره گشا نشود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید