شماره ١٧٩: عيش ما کم نيست گر اشکى بچشم تر بود

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
عيش ما کم نيست گر اشکى بچشم تر بود
شوق سرشار است تا اين باده در ساغر بود
نگهت گل دام اگر دارد همان برگ گلست
رهزن پرواز مشتاق تو بال و پر بود
با غبار فقر سازد هر کجا روشن دليست
چهره آئينه ها را غازه خاکستر بود
آنقدر رفعت ندارد پايه ارباب قال
واعظانرا اوج عزت تا سر منبر بود
روشناس هستى از آئينه اشکيم و بس
نيستى جوشد زشبنم گر نه چشم تر بود
ره ندارد سرکشى در طينت صاحبدلان
ميزند موج رضا آبى که در گوهر بود
اين زمين و آسمان هنگامه شور است و بس
گر بود آسودگى در عالم ديگر بود
عاشقان پر بيکس انداز درد نومدى مپرس
بيرخت مشکل که ما را خاک هم بر سر بود
در حريم خلوت دل عيب جورا راه نيست
حلقه را از شوخ چشمى جا برون در بود
هستى ما را تفاوت از عدم جستن خطاست
سايه آخر تا چه مقدار از زمين برتر بود
خدمت دلها کن اينجا کفر و دين منظور نيست
آينه از هر که باشد مفت روشنگر بود
هر کرا (بيدل) بگنج نشه معنى رهيست
هر رگى تاگ بچشمش رشته گوهر بود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید