شماره ٨١: زدرد ياس ندانم کجا کنم فرياد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
زدرد ياس ندانم کجا کنم فرياد
قفس شکسته ام و آشيان نمانده بياد
ببرقى از دل مايوس کاش درگيرم
کباب سوختنم چون چراغ در ره باد
بغربت از من بى بال و پر سلام رسان
که مردم و نرسيدم بخاطر صياد
چو شمع خواستم احرام وحشتى بندم
شکست آبله پا بگردنم افتاد
زتنگى دلم امکان پر گشودن نيست
شکسته اند غبارم به بيضه فولاد
چه ممکن است کشد نقش ناتوانى من
مگر بسايه مو خامه بشکند بهزاد
اگر زدرد گرانجانيم سؤال کنند
چو کوه از همه عضوم جواب بايد داد
زهيچکس بنظر مژده سلامم نست
مگر زسيل کشم حرف خانه ات آباد
زفوت فرصت وصلم دگر مگوى و مپرس
خرابه خاک بسر ماند و گنج رفت بباد
غبار من بعدم نيز پرفشان تريست
زصيد من عرقى داشت بر جبين صياد
کشاکش نفسم تنگ کرد عالم را
خوش آنکه بگسلد اين رشته تا رسم بگشاد
زشمع باعث سوز و گداز پرسيدم
بگريه گفت مپرس از ندامت ايجاد
بهار عشق و شگفتن خيال باطل کيست
زسعى تيشه مگر گل بسرزند فرهاد
ستم کش دل مأيوسم و علاجى نيست
کسى مقابل آئينه شکسته مباد
ترحم است بران صيد ناتوان (بيدل)
که هر دم از قفسش چون نفس کنند آزاد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید