شماره ٧٩: زتنگى منفعل گرديد دل آفاق پيدا شد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
زتنگى منفعل گرديد دل آفاق پيدا شد
گهر از شرم کمظرفى عرقها کرد دريا شد
زخود غافل گذشتى فال استقبال زد حالت
نگاه از جلوه پيش افتاد امروز تو فردا شد
تماشاى غريبى داشت بزم بى تماشائى
فسونهاى تجلى آفت نظاره ما شد
بوهم هوش تا کى زحمت اين تنگنا بردن
خوشا ديوانه ئى کز خويش بيرون رفت و صحرا شد
نفهميدند اين غفلت سوادان معنى صنعى
نظرها بر کجى زد خط خوبان هم چليپا شد
چو برگردد مزاج از احتياط خود مشو غافل
سلامت سخت ميلرزد بران سنگى که مينا شد
درين ميخانه خواهى سبحه گردان خواه ساغر کش
همين هوشيکه ساز تست خواهد بيخوديها شد
بنوميدى نشستم آنقدر کز خويشتن رفتم
درين ويرانه چون شمعم همان واماندگى پا شد
نشد فرصت دليل آشيان پروانه ما را
شرارى در فضاى وهم بال افشاند و عنقا شد
تأمل رتبه افکار پيدا ميکند (بيدل)
بخاموشى نفسها سوخت مريم تا مسيحا شد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید