شماره ٥٧: رم وحشى نگاه من غبارانگيز جولان شد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
رم وحشى نگاه من غبارانگيز جولان شد
سواد دشت امکان شوخى چشم غزالان شد
بذوق جلوه او از عدم تا سر برآوردم
چو طوفان بهار از هر کف خاکم گريبان شد
بذوق جلوه او از عدم تا سر برآوردم
چو طوفان بهار از هر کف خاکم گريبان شد
خموشى را زبانها ميدهد اعجاز حسن او
بچشمش سرمه تا بر خويشتن باليد مژگان شد
بقدر شوخى خطش سياهى ميکند داغم
زهر دودى کزانجا گرد کرد اينجا چراغان شد
طبيعت موج هموارى زد از نوميدى مطلب
بلند و پست ما را دست بر هم سوده سوهان شد
حجاب انديش خورشيد حضور کيست اين گلشن
که گل چون صبح در گرد شکست رنگ پنهان شد
بروى غير در بستم زرنج جستجو رستم
چراغ خلوتم آخر نگاه پير کنعان شد
بهار صد گلستان مشربم از تازه روئيها
چو صحرايم گشاد جبه طرح انداز دامان شد
زگنج فقر نقد عافيت جستم ندانستم
که خواهد بوريا هم بهر فريادم نيستان شد
درين حرمان سرا قربى باين دورى نميباشد
منى در پرده ميکردم تصور او نمايان شد
بمژگان بستنى کوته کنم افسانه حسرت
حريف انتظار مطلب ناياب نتوان شد
سراپا معنى دردم عبارت ختم کن (بيدل)
که من هر جا گريبان چاک کردم ناله عريان شد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید