شماره ١٧٢: چه خوش بودي، دريغا، روزگارم؟

غزلستان :: فخرالدین عراقی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
چه خوش بودي، دريغا، روزگارم؟
اگر با من خوشستى غمگسارم
به آب ديده دست از خود بشويم
کنون کز دست بيرون شد نگارم
نگارا، بر تو نگزينم کسى را
تويى از جمله خوبان اختيارم
مرا جاني، که مى دارم تو را دوست
عجب نبود که جان را دوست دارم
مرا تا کار با زلف تو باشد
پريشان تر ز زلف توست کارم
مرا کآرامگه زلف تو باشد
ببين چون باشد آرام و قرارم؟
به بوى آنکه دامان تو گيرم
نشسته بر سر ره چون غبارم
در آويزم به دامان تو يک شب
مگر روزى سر از جيبت برآرم
عراقي، دامن او گير و خوش باش
که من با تو درين انديشه يارم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید