شماره ٤٨: بر من، اى دل، بند جان نتوان نهاد

غزلستان :: فخرالدین عراقی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
بر من، اى دل، بند جان نتوان نهاد
شور در ديوانگان نتوان نهاد
هاى و هويى در فلک نتوان فکند
شر و شورى در جهان نتوان نهاد
چون پريشانى سر زلفت کند
سلسله بر پاى جان نتوان نهاد
چون خرابى چشم مستت مى کند
جرم بر دور زمان نتوان نهاد
عشق تو مهمان و ما را هيچ نه
هيچ پيش ميهمان نتوان نهاد
نيم جانى پيش او نتوان کشيد
پيش سيمرغ استخوان نتوان نهاد
گرچه گه گه وعده وصلم دهد
غمزه تو، دل بر آن نتوان نهاد
گويمت: بوسى به جاني، گوييم:
بر لبم لب رايگان نتوان نهاد
بر سر خوان لبت، خود بى جگر
لقمه اى خوش در دهان نتوان نهاد
بر دلم بار غمت چندين منه
برکهى کوه گران نتوان نهاد
شب در دل مى زدم، مهر تو گفت:
زود پابر آسمان نتوان نهاد
تا تو را در دل هواى جان بود
پاى بر آب روان نتوان نهاد
تات وجهى روشن است، اين هفت خوان
پيش تو بس، هشت خوان نتوان نهاد
ور عراقى محرم اين حرف نيست
راز با او در ميان نتوان نهاد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید