شماره ٣٢: مشو، مشو، ز من خسته دل جدا اى دوست

غزلستان :: فخرالدین عراقی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
مشو، مشو، ز من خسته دل جدا اى دوست
مکن، مکن، به کف اند هم رها اى دوست
برس، که بى تو مرا جان به لب رسيد، برس
بيا که بر تو فشانم روان، بيا اى دوست
بيا، که بى تو مرا برگ زندگانى نيست
بيا، که بى تو ندارم سر بقا اى دوست
اگر کسى به جهان در، کسى دگر دارد
من غريب ندارم مگر تو را اى دوست
چه کرده ام که مرا مبتلاى غم کردي؟
چه اوفتاد که گشتى ز من جدا اى دوست؟
کدام دشمن بدگو ميان ما افتاد؟
که اوفتاد جدايى ميان ما اى دوست
بگفت دشمن بدگو ز دوستان مگسل
برغم دشمن شاد از درم درآ اى دوست
از آن نفس که جدا گشتى از من بى دل
فتاده ام به کف محنت و بلا اى دوست
ز دار ضرب توام سکه بر وجود زده
مرا بر آتش محنت ميازما اى دوست
چو از زيان منت هيچگونه سودى نيست
مخواه بيش زيان من گدا اى دوست
ز لطف گرد دل بى غمان بسى گشتى
دمى به گرد دل پر غمان برآ اى دوست
ز شادى همه عالم شدست بيگانه
دلم که با غم تو گشت آشنا اى دوست
ز روى لطف و کرم شاد کن بروى خودم
که کرد بار غمت پشت من دوتا اى دوست
ز همرهى عراقى ز راه واماندم
ز لطف بر در خويشم رهى نما اى دوست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید