شماره ٥٤٣: اى بى خبر ز خود به تماشا چه مى روي؟

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
اى بى خبر ز خود به تماشا چه مى روي؟
چون آفتاب سرزده هر جا چه مى روي؟
خود را ببين در آينه و آب و گل بچين
گاهى به باغ و گاه به صحرا چه مى روي؟
بالاتر از تو نيست نهالى درين چمن
دنبال سرو اى گل رعنا چه مى روي؟
در گرد کاروان تو يوسف نهفته است
در چارسوى مصر به سودا چه مى روي؟
در دست توست گوهر شهوار چون صدف
با جان بى نفس سوى دريا چه مى روي؟
در زلف توست جاى تماشا هزار جا
بيرون ز خود براى تماشا چه مى روي؟
موج سراب سلسله جنبان تشنگى است
از ره برون به جلوه دنيا چه مى روي؟
چون صبح، زخم تيغ زبان بخيه گير نيست
هر دم به چشم سوزن عيسى چه مى روي؟
سرمايه نجات بود توبه درست
با کشتى شکسته به دريا چه مى روي؟
با خرمنى که خوشه پروين در او گم است
دنبال کهرباى تمنا چه مى روي؟
تا مى توان شکست ز خون جگر خمار
صائب به خون باده حمرا چه مى روي؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید