شماره ٤٣٣: دل چون شيشه خود گر تهى از باده کنى

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
دل چون شيشه خود گر تهى از باده کنى
کورى ديو هوا، پر ز پريزاده کنى
آنچه از مهلت ايام نصيب تو شده است
آنقدر نيست که برگ سفر آماده کنى
بنده آزادکنان بند خود افزون سازند
سعى کن سعي، دل از خواجگى آزاده کنى
مى شود چتر تو خورشيد قيامت فردا
دست خود گر سپر مردم افتاده کنى
گريه اى کز سر مستى است، نکردن اولاست
آب تا چند ز تزوير درين باده کني؟
نشود جمع نظربازى خوبان با زهد
اين گلى نيست که در دامن سجاده کنى
شربتى نيست غم او که به تلخى نوشند
روترش چند به اين رزق خدا داده کني؟
چون صدف آبله دست تو گوهر گردد
اگر از زنگ هوس آينه را ساده کنى
دل چو آزاد شد از خدمت او دست بدار
اين نه سروى است که در پيش خود استاده کنى
پرده عشرت جاويد بود غم صائب
تو برآنى که دل از قيد غم آزاده کنى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید