شماره ٣٩٣: ندارم ياد خود را فارغ از عشق بلاجويى

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
ندارم ياد خود را فارغ از عشق بلاجويى
چو داغ لاله دايم در نظر دارم پريرويى
به برگ سبز چون خضر از رياض جان شدى قانع
به خون رنگين چو شاخ گل نگردى دست و بازويى
ازان در جيب گل بسيار بيدردانه مى ريزى
که هرگز از چمن پيرا نديدى چين ابرويى
مرا چون مهر خاموشى به هم پيچيده حيرانى
عجب دارم برآيد در قيامت هم ز من هويى
تسلى مى کند خود را به حرف و صوت از ليلى
چو مجنون هر که دارد در نظر چشم سخنگويى
همان حسن انجمن آراست در هر جا که مى بينم
که دارد در نظر زاهد هم از گل طاق ابرويى
به حسن شاهدان معنى از صورت قناعت کن
که در ملک سليمان نيست زين بهتر پريرويى
ز صحبت هاى عالم بى نيازم با دل روشن
به دست آورده ام چون سرو ازين گلشن لب جويى
دلى دارم ز لوح سينه اطفال روشنتر
ندارد چون چراغ آيينه من پشتى و رويى
اگر روى زمين يک چهره آتش فشان گردد
ز خامى عود ما را برنمى آرد سر مويى
مروت نيست از پروانه ما ياد ناوردن
در آن محفل که باشد هر سپندى آتشين رويى
وصال تازه رويان زنگ از دل مى برد صائب
خوشا قمرى که در آغوش دارد قد دلجويى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید