شماره ٣١٩: برد شبنم را برون از باغ، چشم روشنى

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
برد شبنم را برون از باغ، چشم روشنى
با دل روشن تو محو آب و رنگ گلشنى
طور از برق تجلى شهر پرواز يافت
از گرانجانى تو پا بر جا چو کوه آهنى
تلخ مى شد زندگى از نوحه دلمردگان
مرده دل را اگر مى بود رسم شيونى
بى دل بينا فزايد پرده اى بر غفلتت
با مه کنعان اگر در زير يک پيراهنى
غنچه با دست نگارين پوست را بر تن شکافت
تو ز سستى همچنان زندانى پيراهنى
گر نمى سازى خراب اين خانه را چون عاشقان
باز کن چون عاقلان از چشم عبرت روزنى
وادى خونخوار سودا را چو مجنون ديده ام
جز دهان شير در وى نيست ديگر مائمنى
حسن عالمسوز را مشاطه اى در کار نيست
مى زند هر برگ گل بر آتش گل دامنى
گر ندارى گوشه اى صائب در اقليم رضا
از تو باشد گر همه روى زمين، بى مائمنى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید