شماره ٣١٨: جامه زرين نگردد جمع با سيمين تنى

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
جامه زرين نگردد جمع با سيمين تنى
يوسف از چه برنمى آيد ز بى پيراهنى
صبر چون بادام کن بر خشک مغزى هاى پوست
جنگ دارد با زبان چرب نان روغنى
گوشه چشمى ز غمخواران چو نبود غم بلاست
اژدهايى مى شود هر خار در بى سوزنى
بى دهانى تيره دارد مشرب عيش مرا
دود پيچيده است در اين خانه از بى روزنى
رونگردانند از شمشير صاحب جوهران
مى کند موج خطر بر پشت دريا جوشنى
از حنا بستن نگردد پاى رفتارش گران
هر که چون برگ خزان شد از گلستان رفتنى
آدمى را چشم عبرت بين اگر باشد بس است
آنچه آمد بر سر ابليس از ما و منى
عشق اگر دارى جهان گو سر به سر زنجير باش
صاحب سوهان نينديشد ز بند آهنى
از سيه کاران حديث تو به جرم ديگرست
جامه خود را همان بهتر نشويد گلخنى
اشک را در ديده روشندلان آرام نيست
ذره مى رقصد در آن روزن که باشد روشنى
همت پيران گشايد کارهاى سخت را
رخنه در خارا کند تير کمان صد منى
بى لباسى دارد از زخم زبان ايمن مرا
فارغم از داروگير خار از بى دامنى
برنمى دارم نظر از پشت پاى خويشتن
بس که ديدم صائب از ناديدگان ناديدنى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید