شماره ٢٨٩: سنگ را در جذبه از دست فلاخن مى کشى

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
سنگ را در جذبه از دست فلاخن مى کشى
جامه خاکسترى از دوش گلخن مى کشى
در نظرها اعتبارت نيست چون موى زياد
تا چو خار از هر سر ديوار گردن مى کشى
(نغمه افسوس از مرغ چمن خواهى شنيد
رخت اگر با اين گرانجانى به گلشن مى کشي)
(شعله شوخي، ندارى در دل مجمر قرار
گاه بر بام و گهى خود را به روزن مى کشي)
(رشته تابى از تعلق هست تا در گردنت
در پى عيسى عبث پا همچو سوزن مى کشي)
يک سر و گردن بلندست از تو خار اين چمن
نرگس اين افتادگى از چشم روشن مى کشى
سوز پنهانى چو شمع آخر گريبانم گرفت
از گريبان سرزند از هر چه دامن مى کشى
مى فشاند گرد رنگ از بال، طاوس چمن
وقت نازک شد اگر خود را به گلشن مى کشى
مى برى صائب ز هندستان به اصفاهان سخن
گوهر خود را ز بى قدرى به معدن مى کشى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید