شماره ٢٤٧: به حوالى دو چشمش حشم بلا نشسته

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
به حوالى دو چشمش حشم بلا نشسته
چو قبيله گرد ليلى همه جابجا نشسته
خط و خال بر عذارش همه جابجا نشسته
نرود ز ديده نقشى که به مدعا نشسته
ننشسته ناز چندان به حوالى دو چشمش
که به حلقه هاى زلفش دل مبتلا نشسته
سرو کار من فتاده به غزال شوخ چشمى
که درون ديده من ز نظر جدا نشسته
به دو دست پرنگارش بنگر ز کشتن من
که پس از هلاک نقشم چه به مدعا نشسته
نه مروت است ما را ز جنون کناره کردن
که به هر گذار طفلى به اميد ما نشسته
که گذشته زين گلستان شب دوش مست و خندان؟
که به روى گل ز شبنم عرق حيا نشسته
چه عجب اگر خدنگش به سرم فکند سايه؟
که به خواب ديده بودم به سرم هما نشسته
تو که عکس خود نديدى ز حجاب و شرم هرگز
به رخت عرق چه دانى که چه خوشنما نشسته
به زکات حسن بگذر سوى گلستان که گلها
همه با کف گشاده ز پى دعا نشسته
ز نسيم بال بستان به نظاره گلستان
که چراغ لاله و گل به ره صبا نشسته
ز دو سنگ دانه مشکل به کنار سالم آيد
ننهم قدم به بزمى که دو آشنا نشسته
به دو چشم ز خاطر غم روزگار شويم
که غبار بر دل من ز نه آسيا نشسته
به ثبات حسن خوبان دل خود مبند صائب
که به روى خار دايم گل بى وفا نشسته



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید