شماره ٢١٣: از اشک ماست پاکى دامان صبحگاه

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
از اشک ماست پاکى دامان صبحگاه
از آه سرد ماست رگ جان صبحگاه
دستى بلند ساز که عمر دراز خضر
مدى بود ز دفتر احسان صبحگاه
در بيضه طوطى دل زنگار بسته را
شکرشکن کند شکرستان صبحگاه
هر عقده اى که در دل از انجم سپهر داشت
شد سر به سر گشاده ز دندان صبحگاه
تنگى ز دل، گرفتگى از سينه مى برد
پيشانى گشاده ايوان صبحگاه
از شب چو خون مرده جهان آرميده بود
پرشور عشق شد ز نمکدان صبحگاه
نانش هميشه گرم بود همچو آفتاب
هرکس بود وظيفه خور خوان صبحگاه
از اشتياق جلوه آن آفتاب رو
قد مى کشد چو سرو، خيابان صبحگاه
دايم به روى خلق در فيض باز نيست
غافل مشو ز چاک گريبان صبحگاه
عمر دوباره اى که شود تازه جان ازو
آماده است در لب خندان صبحگاه
بيدار مى کند دل در خواب رفته را
فرياد بلبلان خوش الحان صبحگاه
چون گاهواره خشک چه بر جاى مانده اي؟
تر کن لبى چو طفل ز پستان صبحگاه
مردان به آه گرم مکرر ربوده اند
گوى سعادت از خم چوگان صبحگاه
چون آفتاب شد شفقى چهره ام ز رشک
کز تيغ کيست زخم نمايان صبحگاه
از جبهه گشاده به مطلب توان رسيد
صائب مدار دست ز دامان صبحگاه



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید