نه سرخ چهره خورشيد را شفق کرده
که از خجالت روى تو خون عرق کرده
بگو به غمزه که شمشير در نيام کند
که شرم کشور حسن ترا نسق کرده
کجا خورد غم دل کودکى که مصحف را
هميشه ختم به گرداندن ورق کرده
شده است زورق خورشيد و ماه طوفانى
ز تاب مى گل روى تو تا عرق کرده
ز روى ساده به هر کس که هم سبق شده اى
صحيفه دل خود ساده از سبق کرده
فتد چو کار به سر، کار ذوالفقار کند
به تيغ آه دلى را که درد شق کرده
ز خلق صائب هر کس که روى گردان شد
به هر طرف که کند روي، رو به حق کرده