مدان از بى نيازى طبع من گر سرکش افتاده
که از بى روغنى ها در چراغم آتش افتاده
نهان در پرده تزوير دارد درد ناکامى
به ظاهر مى نمايد رام، اما سرکش افتاده
نگه دارم به قد خم چسان عمر سبکرو را؟
سروکار خدنگم با کمان پرکش افتاده
مرو از ره به حسن باده لعلى که اين گلگون
به ظاهر مى نمايد رام، اما سرکش افتاده
به مظلومان سرايت مى کند فعل بد ظالم
که از بيداد شيران در نيستان آتش افتاده
مرا در بى قرارى چون فلک معذور مى دارد
نگاه هرکه بر رخساره آن مهوش افتاده
نيفتاده است بر خاک گلستان سايه اش صائب
ز بس نخل بلند قامت او سرکش افتاده