شماره ١٤٧: يک صافدل در انجمن روزگار کو؟

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
يک صافدل در انجمن روزگار کو؟
عالم گرفت تيرگى آيينه دار کو؟
هر جا که هست صاف ضميرى شکسته است
آيينه درست درين زنگبار کو؟
چون ريگ، تشنه اند حريفان به خون هم
در قلزم فلک گهر آبدار کو؟
خونين دلى چو نافه درين دشت پرشکار
کاآفاق را کند به نفس مشکبار کو؟
تا تيغ کهکشان بدر آرد ز دست چرخ
يک مرد سرگذشته درين روزگار کو؟
بى خون دل ز چرخ فراغت طمع مدار
بر خوان سفله نعمت بى انتظار کو؟
پروانه تا به شمع رسيد آرميده شد
درياى بى قرارى ما را کنار کو؟
اى آن که دم ز رهروى عشق مى زنى
در پرده نظر، اثر زخم خار کو؟
چون شمع اگر ترا به جگر هست آتشى
رنگ شکسته و مژه اشکبار کو؟
تا صبر هست درد به درمان نمى رسد
دردى که از شکيب برآرد دمار کو؟
تب لرزه آفتاب جهان را گرفته است
هنگامه گرم ساز درين روزگار کو؟
در آتش است نعل سفر کوه طور را
در زير بار عشق تن بردبار کو؟
چون شمع زير دامن صحراى روزگار
مانند لاله يک جگر داغدار کو؟
ناصح عبث ز ريگ روان سبحه مى زند
داغ درون سوختگان را شمار کو؟
دولت بود به پاى تو مردن به اختيار
اما نيازمند ترا اختيار کو؟
اين آن غزل که حضرت عطار گفته است
از آتش سماع دلى بى قرار کو؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید