شماره ٧٨: برنمى آيد کسى با خوى يک پهلوى تو

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
برنمى آيد کسى با خوى يک پهلوى تو
هست يک پهلوتر از خواب جوانان خوى تو
تيغ جوهردار با جوهر زبان بازى کند
بى اشارت نيست يک دم گوشه ابروى تو
تنگتر از خانه چشم است بر سيلاب اشک
دامن صحراى امکان بر رم آهوى تو
شبنمى گر هست وقت صبح گل را بر عذار
از حيا طوفان کند هر دم عرق بر روى تو
مى کند در عطسه اى تسليم جان را همچو صبح
در دماغ هر سبکروحى که پيچد بوى تو
از سرش افتاد کلاه عقل در اول نگاه
هر که اندازد نظر بر قامت دلجوى تو
حسن عالمسوز را بى پرده ديدن مشکل است
آب شد آيينه تا گرديد رو بر روى تو
نيست حسن شوخ را از پيچ و تاب او نجات
دل چسان آيد برون از حلقه هاى موى تو؟
مشت خاک من کى آيد در نظر جايى که هست
آسمان از غنچه خسبان حريم کوى تو
مى گذارد پنبه در گوش از نواى بلبلان
هر که صائب آشنا گردد به گفت وگوى تو



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید