شماره ٣٤: اشکى که از ندامت ريزند باده خواران

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
اشکى که از ندامت ريزند باده خواران
شيرازه نشاط است چون رشته هاى باران
ايام خط مگرديد غافل ز گلعذاران
کاين سبزه همعنان است با ابر نوبهاران
تخمى است پوچ در خاک، خونى است مرده در پوست
مغزى که آرميده است در جوش نوبهاران
روى زمين ازيشان رنگ نشاط دارد
حاشا که زرد گردد رخسار لاله کاران
ايام نوبهاران غماز شوره زارست
از خانه برنيايند زهاد روز باران
از روزگار حاصل هر کس به قدر دارد
بى حاصلى است ما را حاصل ز روزگاران
دريا ز جوش گوهر انديشه اى ندارد
ديوانه را نباشد پرواى سنگباران
دام فريب پنهان در زير خاک دارند
ايمن نمى توان بود از مکر سبحه داران
آغاز خط مشکين عيدى است عاشقان را
نزديک شام باشند خوشوقت روزه داران
بر شير، نيستان بود انگشت زينهارى
روزى که بود آن طفل در سلک نى سواران
زان چهره عرقناک زنهار برحذر باش
سيلاب عقل و هوش است اين قطره هاى باران
غواص را ز دريا بيرون خموشى آرد
پاس نفس ضرورست در بزم باده خواران
در پيش سيل آفت کوهى است پاى بر جا
هر چند پست باشد ديوار خاکساران
آيينه پيش زنگى بى آبروى باشد
زشت است دختر رز در چشم هوشياران
دوزخ بهشت گردد پاکيزه طينتان را
در بوته گدازند آسوده خوش عياران
ايام نوجوانى غافل مشو ز فرصت
کاين آب برنگردد ديگر به جويباران
چون آب زندگانى صائب به من گواراست
روز مرا سيه کرد هر چند روزگاران



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید