غزل شماره ۸۳۶

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
نگارى مست لايعقل چو ماهى
درآمد از در مسجد پگاهى
سيه زلف و سيه چشم و سيه دل
سيه گر بود و پوشيده سياهى
ز هر مويى که اندر زلف او بود
فرو مى ريخت کفرى و گناهى
درآمد پيش پير ما به زانو
بدو گفت اى اسير آب و جاهى
فسردى همچو يخ از زهد کردن
بسوز آخر چو آتش گاهگاهى
چو پير ما بديد او را برآورد
ز جان آتشين چون آتش آهى
ز راه افتاد و روى آورد در کفر
نه رويى ماند در دين و نه راهى
به تاريکى زلف او فرو ريخت
به دست آورد از آب خضر چاهى
دگر هرگز نشان او نديدم
که شد در بى نشانى پادشاهى
اگر عطار با او هم برفتى
نيرزيدش عالم برگ کاهى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید