غزل شماره ۸۰۸

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
خاک کوى توام تو مى دانى
خاک در روى من چه افشانى
سر نگردانم از ره تو دمى
گر به خون صد رهم بگردانى
با چو من کس که ناتوان توام
بتوان کرد هرچه بتوانى
گر به خونم درافکنى ز درت
بر نگيرم ز خاک پيشانى
سر مهر غم تو در دل من
راز عشقت بس است پنهانى
گر به رويم نظر کنى نفسى
همه از روى من فرو خوانى
من ز درمان به جان شدم بيزار
جان من درد توست مى دانى
گر مرا درد تو نخواهد بود
سر بگردانم از مسلمانى
هيچ درمان مرا مکن هرگز
که نيم جز به درد ارزانى
گفته بودى که دل ز تو ببرم
که ز دلدارى و پريشانى
نتوانى که دل ز من ببرى
دل چگونه برى چو درمانى
من ز عطار جان بخواهم برد
برهد از هزار حيرانى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید