غزل شماره ۷۶۶

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
گر مرد اين حديثى زنار کفر بندى
دين از تو دور دور است بر خويشتن چه خندى
از کفر ناگذشته دعوى دين مکن تو
گر محو کفر گردى بنياد دين فکندى
اندر نهاد گبرت پنجه هزار ديوست
زنار کفر تو خود گبرى اگر نبندى
هر ذره اى ز عالم سدى است در ره تو
از ذره ذره بگذر گر مرد هوشمندى
چون گويمت که خود را مى سوز چون سپندى
زيرا که چشم بد را تو در پى سپندى
مردانه پاى در نه گر شير مرد راهى
ورنه به گوشه اى رو گر مرد مستمندى
اى پست نفس مانده تا کنى تو دعوى
کافزون ز عالم آمد جان من از بلندى
هيچ است هر دو عالم در جنب اين حقيقت
آخر ز هر دو عالم خود را ببين که چندى
عطار مرد عشقى فانى شو از دو عالم
کز لنگر نهادت در بند تخته بندى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید