غزل شماره ۷۶۴

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اى لبت ختم کرده دلبندى
بنده بودن تو را خداوندى
آفتاب سپهر رويت را
بر گرفته ز ره به فرزندى
ديده ام آب زندگانى تو
من بميرم ز آرزومندى
در غم آب زندگانى تو
گر بميرم به درد نپسندى
تا به زلفت دراز کردم دست
همچو زلفت به پاى افکندى
چون به زلف تو دست بگشاديم
چون به موييم در فروبندى
قلعه آسمان به يک سر موى
بگشايى به حکم دلبندى
عاشقان چون سپر بيفکندند
زره زلف چند پيوندى
چون کرشمه کنى به نرگس مست
گم شود عقل را خردمندى
تا به آزادى آمدى در کار
سرو را بن ز بيخ بر کندى
بوسه اى بى جگر بده آخر
چند عطار را جگر بندى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید