غزل شماره ۷۳۵

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
جهان جمله تويى تو در جهان نه
همه عالم تويى تو در ميان نه
چه دريايى است اين درياى پر موج
همه در وى گم و از وى نشان نه
چه راه است اين نه سر پيدا و نه پاى
وليکن راه محو و کاروان نه
خيالى و سرابى مى نمايد
چو بوقلمون هويدا و نهان نه
همه تا بنگرى ناچيز گردد
همه چيزى چنين و آن چنان نه
عجب کارى است کار سر معشوق
جهان از وى پر و او در جهان نه
همه دل پر ازو و دل درو محو
نشسته در ميان جان و جان نه
اگر ظاهر شود مويى جز او نى
وگر باطن بود مويى عيان نه
عجب سرى که يک يک ذره آن است
چه مى گويم همين است و همان نه
دلى دارم درو صد عالم اسرار
وليکن شرح يک سر را زبان نه
چنين جايى فريد آخر چه گويد
زبان گنگ و سخن قطع و بيان نه



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید