غزل شماره ۶۵۹

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
بيم است که صد آه برآرم ز جگر من
تا بى تو چرا مى برم اين عمر به سر من
آگاه از آنم که به جز تو دگرى نيست
و آگاه نيم از بد و از نيک دگر من
عمرى ره تو جستم و چون راه نديدم
کم آمدم آنجا ز سگ راهگذر من
دل سوخته زانم که کنون از سرخامى
کردم همه کردار نکو زير و زبر من
در کوى خرابات و خرافات فتادم
وآنگاه بشستم به ميى دامن تر من
پر کردم از اندوه به يک کوزه دردى
هر لحظه کنارى ز خم خون جگر من
وامروز درين حادثه دانى به چه مانم
در نزع فرومانده چون شمع سحر من
مردان چو نگين مانده در حلقه معنى
وز حلقه به درمانده چو حلقه به در من
اى دوست به عطار نظر کن که ندارم
جز بى خبرى از ره تو هيچ خبر من



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید