غزل شماره ۶۴۹

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
عشق چيست از خويش بيرون آمدن
غرقه در درياى پر خون آمدن
گر بدين دريا فرو خواهى شدن
نيست هرگز روى بيرون آمدن
ور سر کم کاستى داراى در آى
زانکه اينجا نيست افزون آمدن
لازمت باشد اگر عاشق شوى
ترک کردن عقل و مجنون آمدن
از ازل آزاد گشتن وز ابد
محرم سر هم اکنون آمدن
چون توان بودن به صورت بارکش
پس به معنى فوق گردون آمدن
سر بريده راه رفتن چون قلم
پا و سر افکنده چون نون آمدن
سرنگون رفتن درين درياى ژرف
پس نهان چون در مکنون آمدن
چون دهم شرحت همى گم بودگى است
محرم اين بحر بيچون آمدن
تا ابد يکرنگ بودن با فنا
نى همى هردم دگرگون آمدن
چيست اى عطار کفر راه عشق
سست دين از همت دون آمدن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید